سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای نگاه معصومانه اش :

 

نقشم رابر کوزه ای

 زنی

با دستهای همیشه خاکی

و رنگهای زرد و آبی و قرمز

در لابلای انگشتانش

که دوستداشتنی ترش میکرد ،بست

من شبیه طبیعتی شدم

که کوهی درانتهای کوزه

و جنگلی در دامنه اش

و رودی که

به نظاره گرش

سلام میکند!

طبیعت زیباست و افسوس

انسان برای آسایشش

آرامشش را فراموش کرد!

 

من شبیه

کودکی یتیم شدم

که نقش اشکش

هنرمندانه با رنگهای

سفید و سیاه و خاکستری

نقش بسته است

کودک زیباست وافسوس

پدرش چیزی نیست

جز نقش اسمی بر سنگ گوری!

 

من شبیه ماهی قرمز شدم

که در لابلای رنگهای آبی و سفید

زندانی  تُنگ بلورین است

ماهی قرمز زیباست

ولی افسوس

بهایی ندارد جز

سیزده  روز  نوروز!

 

دستهای همیشه خاکی اش

و رنگهای زرد و آبی و قرمز

در لابلای انگشتانش را دوست داشتم

و اینکه

حتی یکبار

دستهایش را بشویم

و ترکیب آب و خاک و رنگها راببینم

آرزویم بود

وافسوس

خیلی زود

نقشهایم مُرد

و در خاطرم و در خاطرش

طبیعت ماند و اشک یتیم و ماهی قرمز زندانی تنگ

و حسرت شستن دستهایش!

  

 


نظر() عاشقانه هایم ،

 زمانه       این است...


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ

فال حافظ