سفارش تبلیغ
صبا ویژن
1 2 3 4 5 >

درخت و سنگ:

 

رود ها از پی قرون جاری اند

سنگ های بستر آن

و درختان حاشیه ی رود

جان من و توست

و لبخندی که بر حاشیه رود نقش بسته

به ما درود می گوید

برای

ماندن در کنار هم

دست در دست

مهر در مهر

سنگ در پای درخت

و نوازشی که با هر حرکت موج رود

بر ساقه اش نقش میبندد

آن نمی که بر ساقه نقش بسته

اشک سنگ است

که رشد درخت از اوست

نه مهربانی و ارزانی رود

غنیمت شمارش ای تو درخت

این من سنگ را

 


20 مرداد1393

 


نظر() عاشقانه هایم ،

  

زمانه :

 در ازدحام پرهیاهوی هیچ

آنجا که جاده های تفکر

در پس پیچ

به هیچ میرسند

لقمه نانی خشک

سهم آن است که

خود مبدا رویش

قسمت کننده است

ترازو ناعادلانه توزین می کند

دهک یک و دو

دهک سه تا ده

پیچ های مذهب ،ایدئولوژی و سیاست

و مکاتب پیچ در پیچ شان

چنان گره کور دموکراسی خورده اند

که شاید تنها

منجی

نان راقسمت کند

و جایگاه مذهب را

در زندگی فردی هرکس

تثبیت کند!

 

فکرها را باید شست

قلم را نباید شکست

حرفها را باید شنید

دردها را باید دید

آزادی همین است!

نمودا ر را فراموش کرد

چرا که دروغ

پشت محورهای X و Y

حقیقت را

ذبح میکند

بدون بسم اله !

 

 


نظر() عاشقانه هایم ،

  

برای نگاه معصومانه اش :

 

نقشم رابر کوزه ای

 زنی

با دستهای همیشه خاکی

و رنگهای زرد و آبی و قرمز

در لابلای انگشتانش

که دوستداشتنی ترش میکرد ،بست

من شبیه طبیعتی شدم

که کوهی درانتهای کوزه

و جنگلی در دامنه اش

و رودی که

به نظاره گرش

سلام میکند!

طبیعت زیباست و افسوس

انسان برای آسایشش

آرامشش را فراموش کرد!

 

من شبیه

کودکی یتیم شدم

که نقش اشکش

هنرمندانه با رنگهای

سفید و سیاه و خاکستری

نقش بسته است

کودک زیباست وافسوس

پدرش چیزی نیست

جز نقش اسمی بر سنگ گوری!

 

من شبیه ماهی قرمز شدم

که در لابلای رنگهای آبی و سفید

زندانی  تُنگ بلورین است

ماهی قرمز زیباست

ولی افسوس

بهایی ندارد جز

سیزده  روز  نوروز!

 

دستهای همیشه خاکی اش

و رنگهای زرد و آبی و قرمز

در لابلای انگشتانش را دوست داشتم

و اینکه

حتی یکبار

دستهایش را بشویم

و ترکیب آب و خاک و رنگها راببینم

آرزویم بود

وافسوس

خیلی زود

نقشهایم مُرد

و در خاطرم و در خاطرش

طبیعت ماند و اشک یتیم و ماهی قرمز زندانی تنگ

و حسرت شستن دستهایش!

  

 


نظر() عاشقانه هایم ،

  

آنگاه که آدم سیب را به هوس حوا چید

حوا قلم را در دست گرفت

آدم نقاش شد

بوم ، روح انسان

و رنگ شد:

 اعمال او!

بهترین نقاش کسی ست

با رنگ سفید

بر بوم سفید

نقش سفید

به یادگار گذارد!

میان تولد تا مرگ

میان مردن و زنده شدن

این است آموزه ی تمام پیامبران

 


اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

 

زندانی شهر:

 

چهار دیواری حصار کشیده ی شمال جنوب و شرق و غرب

جاد ه هایی که در انتهای این چهار سو به عوارضی میرسند

هر کس از این شهر رفت

برگشتنی ست

هر کس به این شهر آمد

ماندنی ست

زندانی به مرخصی رفته

روز شمار برگشت به زندان است!

ما روستا ،کوه ،طبیعت سادگی را

برای

اتوبان،  شهربازی، باغ وحش و آپارتمان

ترک کردیم

چه تجارتی ست

سرب در مقابل اکسیژن!

 

 

 

 

 

 

 


اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

میشود زمان سکوت کند

چونان ساعتی که بخواب میرود

سکوت در میان نتها خود ،موسیقی ست

زمان چون موسیقی دلخراش

روح را آهسته آهسته

در انزوای

رابطه های شیرینی که تیره میشوند

دگردیس میشوند و درنهایت میمیرند

میمیراند!

مثل حوض حیاط خانه ی پدری ام

و درخت سیبی که پس از تولدم کرم خورد

وهیچگاه نفهمیدم

چرا پدرم ساقه هایش را با تبر آشتی نداد

و درخت توتی که شاخه هایش نردبان پشت بام بود

در بازی های کودکانه!

همه 

قربانی تجدد شدند

شبیه:

ماهی های حوض که سیزده روز مهمان سفره ی هفت سین بودند

و زندانی تُنگ!

و اینچنین بود که زندانی دیوارهای آپارتمان شدیم!

و اینچنین شد که شاهنامه خاک خورد


نظر() عاشقانه هایم ،

  


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ

فال حافظ