سفارش تبلیغ
صبا ویژن
1 2 3 >

کاش میشد شادی رو به درد قلمه زد ولی کسی پیدا میشه شاخه ای از شادیش رو ببخشه!


نظر() عاشقانه هایم ،

  

در بستر تنهایی ات،یادی کن از بستر تنهایی ام!


اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

اربعین فرصتی است برای اندیشیدن، تفکر در حکمت این فراز بی فرود در عالم، تامل در علت این تلاطم بی بدیل در خلقت و فحص در پی دلیل این محشر کبری که از ازل تا ابد خلایق را شاهد حیرتزده خود ساخته است. و اگر در عاشورا شدت مصیبت و داغ بلا آنگونه سنگین است که جان مشتاقان را بی تاب و صبوران را بی قرار می کند و دیگر شعور و عقل در سایه شور دل مجال حضور نمی یابد، در اربعین و از پس چهل روز سرگشتگی و حیرانی و چهل شب اشک و ناله، داغ بر قلب عاشقان همانند آثار تازیانه و آبله بر تن کودکان حسین(ع) کهنه شده است و آتش فراغ، جای خود را به خاکستر هجران داده و در سینه های سوخته و چشمان به خون نشسته، این باور نشسته است که به راستی حسین(ع) کشته شده است و واقعا فرزند فاطمه(س) را تشنه لب سر بریده اند، هرچند که هر از چندی با ناله طفلی که پس از برخاستن از رویای پدر، حسین(ع) را در سنگلاخ های صحرا، سیاهچال های زندان و خرابه ها می جوید، این زخم کهنه سر باز می کند و این داغ جانگداز باز تازه می شود و ساعتی شیفتگان را به تلاطم وا می دارد.اما اکنون نوبت عقل است که سر برآورد و در میان خیمه های سوخته، پیکرهای بی سر و سرهای بر نیزه شده، علت این همه مصیبت را بجوید و دلیل این همه بلا که فرزند زهرا(س) و اهلش را بیش از همه فرزندان آدم مبتلا کرده است، بجوید
 
. آیا پاسخ به دعوت و اتمام حجت با کوفیان بی مقدار، علت این پریشانحالی آل عباست یا براندازی حکومت سراسر ننگ آل امیه  اصلاح و حفظ جوهره دین نبی، مایه این رنج ابدی ذریه زهراست یا پرداخت کفاره گناهان امت محمد(ص) و یا فرای این نتایج و ده ها و صدها برکت دیگر که حاصل از واقعه عاشوراست، علت العللی نهفته است که از پس آن است که این رحمت لایزال و این دریای لایتناهی جوشیده است، به راستی عامل این هنگامه عظیم در کجاست  و خونبهایی که قرار است در جبران این قربانی عظیم و اشرف موجودات و مایه فخر جن و انس پرداخته شود، چیست  و اینجاست که نور وحی، رهنمای چشمان بی سوی عقل در این وادی سرگشتگی می شود و آن را به صبح ازل می کشاند.
 
آنگاه که ذات مقدس حق در پاسخ به ناتوانی ملایک در فهم دلیل خلق بشر با وجود فضایح فرزندان آدم بر زمین پرده از رازی برمی  دارد که سرالاسرار خلقت است و آنچنان فرشتگان مقرب را در برابر عظمت این حقیقت به حقارت می کشاند که از پرسش مغرضانه خود در برابر حضرتش شرمگین می شوند و ذات مقدس حق داستانی را روایت می کند که به ملائک مقرب و عابدان عرش نشان دهد، عبادت هزار ساله آنان تا چه میزان در برابر جانفشانی و تقرب این فرزند آدم، بی مقدار است.
 
آری حق در پس آن که نادانی و ناتوانی فرشتگان در فهم حقیقت و عظمت این حادثه را با "انی اعلم ما لا تعلمون" به رخ آنها می کشد، روایت حکایتی را آغاز می کند که تمامی انبیا و اولیائش را مسحور و مبهوت معراج فرزند فاطمه(س) می کند. آدم(ع) که در پس گناه خویش به بارگاه الهی توبه می کند، با توسل به دامن صاحب این واقعه عظیم و از برکت خون بر زمین ریخته فرزندش بخشیده می شود و آنگاه که نوح(س) گرفتار علقه به فرزند ناپاکش، عتاب می شود و در طوفان گرفتار، این نظاره حقیقت عاشورا و گسستن پیوند حسین(ع) با اهل بیت پاکش است که وی را منقلب و مستوجب نجات می کند.
 
آن زمان که آتش برای ابراهیم(س) گلستان می شود و ذبح بهشتی جایگزین سر بریدن فرزندش اسماعیل(س) می گردد، او درمی یابد که سوختن در آتش و قربانی کردن فرزند تنها در تقدیر حسین(ع) و اهلش جاری شده و ذات اقدس الله، تنها و تنها از اوست که این چنین هدایایی را می پذیرد.و بدین خاطر است که در خبر آمده، هیچ یک از اولیای الهی به تقرب نرسیده اند مگر آن که در مصیبت حسین(ع) گریسته و در برابر عظمت این سودای عاشقانه، زانوی تعظیم بر خاک ساییده باشند.و سرانجام عاشورا فرا می رسد و اراده حق برای معراج عظمی و ابتلای بی منتهای اشرف موجودات محقق می شود، این حسین(ع) است که خرامان و مشعوف از رخصت دوست به گودال قتلگاه پا می گذارد تا بر سر پیمان ازل نقش وفا را حک کند و با قربانی کردن خود، فرزندان و اصحابش و به اسارت کشاندن اهلش، این رویا را به واقعیت بنشاند که "ان الله شا» ان یراک قتیلا و..." اما چرا ذات اقدس الله در میان انبوه خلایق، برای این ابتلا و آزمون جانفرسا، حسین(ع) را برگزیده است و پاسخ در اصالت، شرافت و عزت حسین(ع) نهفته است.
 
دست تقدیر حسین(ع) را به شریف ترین تبار تاریخ مفتخر ساخته است. این تنها حسین(ع) است که فرزند مصطفی خاتم الانبیا»(ص) و مرتضی اشرف الاوصیا»(ع) است و این تنها اباعبدالله(ع) است که دردانه صدیقه زهرا(س) و برادر سبط اکبر حسن مجتبی(ع) است. آری حسین(ع) علاوه بر شریف ترین تبار، عزیزترین خلایق نیز هست.
 
تنها اوست که در پس مرارت و اهانت های بی شمار امت به جد و پدرش، سرزنش ها و هتک حریم مادر و برادرش، مصون از هر گزند و بی حرمتی مانده و آنگونه گوهر عزت خویش را بی تعدی ناکسان به کربلا رسانده که فدا کردن این عزت و غلتیدن در خاک گرم گودال قتلگاه، به جان خریدن سم ستوران اشرار و شکسته شدن حریم حرمش، هدیه ای بی بدیل برای حضرت حق است.و اینگونه است که حسین(ع) پا به کربلا می گذارد، در حالی که باارزش ترین گوهرهای خلقت را به درگاه دوست تحفه آورده است و می خواهد هستی خود و اهلش را به همراه حرمت و عزت حرمش، به یکباره در این قربانگاه پیشکش حضرتش کند و در آن سو تنها این حسین(ع) است که رخصت اهدای چنین تحفه گرانبهایی را به ذات غنی و عاری از نیاز الهی می یابد
 
.این حسین(ع) است که خداوند مشتاق است به خون خفتنش را نظاره کند و ببیند احسن مخلوقات چگونه پس از قربانی کردن فرزندان و برادرانش و نهادن اهل بیتش میان آتش شعله ور کینه اشرار، چگونه با او سخن می گوید و آنگاه که پیش از افراشته شدن سر حسین(ع) بانگ رضا، اغاثه و شرمندگی اباعبدالله(ع) از قصور در بجا آوردن حق معبود به گوش می رسد، سر خلقت آدم آشکار می گردد، و این که هیچ یک از مخلوقات جز آل عبا تاب اینگونه جانفشانی در برابر دوست و شرمگینی از جایگاه خود در برابر علو معبود را ندارد.و این بار نوبت عقیله بنی هاشم(س) است که کار ناتمام حسین(ع) به پایان رساند و آنگاه که سر حنجر بریده بر فراز نی به نظاره نشسته، این زینب(س) است که سراسیمه به میان پیکرهای بی سر می شتابد و پس از یافتن تن پاره پاره برادر، بدن صدچاک حسین(ع) را بر دستان رنجور و خسته خود به سوی آسمان می گیرد و ندا برمی آورد که "اللهم تقبل منا هذا القلیل" بارالها، این قربانی ناچیز در برابر عظمتت را از ما بپذیر و اگر نیک بنگری، این صدای علی(ع) و زهرا(س) است که از بغض فروخورده زینب(س) به گوش می رسد و این دستان آدم، ابراهیم، اسحاق(س) و احمد(ص) است که به بازوان ناتوان زینب(س) در برداشتن این بار سنگین مدد می رساند.
 
سخن زینب ترجمان "قالوا بلی" است که در ازل مایه خلقت انسان شد و خون حسین(ع) بهای سنگینی است که حق از خلق می ستاند تا به رغم این همه ناسپاسی و ظلم فرزندان آدم برابر حضرتش، آفرینش انسان معنا یابد.و اکنون کاروان حسین(ع) به اربعین رسیده است، اندکی مجال می دهد تا همراهان تازه به این قافله بپیوندد و به زودی حرکت را به سوی عاشورایی دیگر برای رسیدن به عبودیت از سر خواهد گرفت و کیست که حسین(ع) را در این فانی شدن و در شرمگینی و خضوع، در عین از خودگذشتگی در راه معبود همراهی کند .

منبع : سایت خبری ایران

اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

دختر سه ساله
 
دلی چون لاله ی خونین ز داغت ای پدر دارم
شب و روز از فراغت حال زار و چشم تر دارم
بسان شمع من در آتش داغ تو می سوزم
به یادت خلوتی با خویشتن شب تا سحر دارم
بگفتا عمه ام زینب که بابا در سفر رفته
همه شب دیده در راه تو ای جان پدر دارم
اگر چه کودکی هستم سه ساله لیک ای بابا
ز هر طفلی در این دوران به دل غم بیشتر دارم
ز بعد از تو بدیدم بس جفا از فرقه ی اعدا
دلی از غم پر از خون سینه ای پر از شرر دارم
به سر دارم هوای دیدن روی علی اصغر
هم از بهر علی اکبر دو چشمی پر گهر دارم
دریغ و درداز آن دم که دید او رأس بابا را
بگفت عمّه ببین امشب مهی نیکو پسر دارم
بیا بنگر که آمد عمّه جان بابا به دیدارم
تعالی الله که من امشب گل روی پدر دارم
گل گم گشته ام پیدا شده امشب در این ویران
خوشم عمّه که امشب رأس بابا را به بر دارم
بیاای عمّه جان بنگر در این ویران سرا امشب
سری تابنده تر از شمس و بهتر از قمر دارم
کدامین ظالم ای بابا سرت از تن جدا کرده
که من از این الم دل پر ز خون و دیده تر دارم
چه کس در کودکی بابا یتیم کرده در دوران
که از درد یتیمی ناله و سوز جگر دارم
برفتی و مرا تنها نهادی در بر دشمن
که من از دوریت جان پدر دل پر شرر دارم
به هر جا می روی بابا مرا با خود ببر کامشب
من از جان سیرم و از این جهان عزم سفردارم

اولین دیدگاه را شما بگذارید ادبیات ،

  

خدایا!

تو را شکر میکنم که اشک را آفریدی، که عصاره حیات انسا ن است، آنگا ه که در آتش عشق میسوزم، یا در شدت درد میگدازم، یا در شوق زیبایی و ذوق عرفانی آب میشوم، و سر و پای وجودم روح میشود، لطف میشود ،عشق میشود، سوز میشود، و عصاره ی وجود بصورت اشک، آب می شود و به عنوان زیباترین محصول حیات، که وجهی به عشق وذوق دارد، و وجهی دیگر به غم و درد،بر دامان وجود فرو میچکد.ا گر خدای بزرگ از من سندی بطلبد، قلبم را ارائه خواهم داد، و اگر محصول عمرم را بطلبد، اشک راتقدیم خواهم کرد. 


اولین دیدگاه را شما بگذارید عرفان ،

  

تیک تیک ثانیه شمار ساعت به من می گویند:نیست نیست،در لحظاتی که سکوت باشد و خیال تو  و ساعت!
قطره اشکی که گوشه ی چشم منه چه طعم شیرینی داره،چون هدیه ی قلب من بخاطر یاد توئه!
خاطرات تلخت کهنه میشود چون شراب خانگی،روزی مینوشی و سرمست میشوی از آرامشی که داری!

اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

ساقی تشنه لب
دلدار من که دل شده مست لقای او
قربان جود و بخشش و مهر و وفای او
تانیمه جان بودبه تنم، پا نمی کشم
از درگه کرامت و لطف عطای او
میل بهشت و سایه طوبی نمی کنم
باشد بهشت من رخ بهجت فزای او
از بس که با سخاوت وهم ذرّه پرور است
مرغ دلم کشیده پر اندر هوای او
هر گز نمی رود ز نظر روی چون مهش
عمری بود که من شده ام مبتلای او
روزی فتد به تربت او گر گذر مرا
بر چشم خویش سرمه کنم خاک پای او
جا دارد آن که ناز فروشد به هرشهی
آن کس که گشته است به عالم گدای او
جانا ببر به درگه او دست التجاء
نومید کس نرفته ز دولتسرای او
خواهی ز حق اگر طلب آبرو کنی
کن کسب آبرو ز در کبریای او
خواهی رسی چو خضر به سر چشمه ی بقا
می نوش می ز ساغر و جام ولای او
ای آنکه مانده ای تو بطوفان بهر غم
برخیز و گیر دامن جود و سخای او
آن کس که رو نموده به در بار حضرتش
حاجت روا شد از کف مشکل گشای او
در راه دین و راه خدا داد نقد جان
راضی بود ز کرده او چون خدای او
ای دل بزن دو دست توسل به دامنش
خواهی که کامیاب شوی از عطای او
هر کس که کرد پیروی از او به راه حق
ماند به چشم مردم عالم بقای او
باب الحوایج است و بُوَد کشتی نجات
خوش آن که آرمیده به ظلّ همای او
نور رخش که ساطع بود بر فراز عرش
خورشید کسب نور کند از ضیای او
شد فرق او ز ضرب عمود گران دوتا
خون شد روان ز چشم و رخ حق نمای او
از تیغ خصم گشت دو دستش ز تن جدا
و ز زین فتاد قامت سرو رسای او
لب تشنه بود ولیک ننوشید از فرات
غیرت بین و همّت و بنگر وفای او
آه از دمی که بسط نبی پور مرتضی
ناگه شنید ناله و بانگ نوای او
بنشست پشت زین و به میدان شتاب کرد
افتاده دید دست ز پیکر جدای او
خون برگرفت از رخ زد بوسه اش به روی
در بر کشید قامت سرو رسای او
از سوز آه شعله به هفت آسمان فکند
و از دیده ریخت گوهر غلطان برای او
دستی گرفت بر کمر و رفت خود ز هوش
در ماتم برادر و هم در عزای او
تا جان بود مرا طلبم سامع از خدای
بگشایمی زبان به مدح و ثنای او
شکر خدا که مدحت او شد مرا نصیب
فخرم بر این بود که منم آشنای او

نظر() ادبیات ،

  

در کنار ساحل امنیت و آرامشت، بیم نداشته باش از طوفان تنهایی ات،سبکبار باش!

اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

گاهی ابرها بی وفا میشن:میان تو آسمون آلوده ی شهرمون و بدون نصیبی از بارش ،گذر میکنند،تصورش رو بکن:یکی به سنگینی آسمون باشه،یه پیام،بتونه مثل بارون هواش رو جنگلی بکنه!


اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

چشم  می بیند و دل عاشق میشود
دست لمس میکند و احساس یگانگی می کنیم
اما:چه زیباست عشق نابینایی که تنها با لمس دستی عاشق و یگانه میشود.

نظر() عاشقانه هایم ،

  


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ

فال حافظ