سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

خدایا!

تو را شکر میکنم که اشک را آفریدی، که عصاره حیات انسا ن است، آنگا ه که در آتش عشق میسوزم، یا در شدت درد میگدازم، یا در شوق زیبایی و ذوق عرفانی آب میشوم، و سر و پای وجودم روح میشود، لطف میشود ،عشق میشود، سوز میشود، و عصاره ی وجود بصورت اشک، آب می شود و به عنوان زیباترین محصول حیات، که وجهی به عشق وذوق دارد، و وجهی دیگر به غم و درد،بر دامان وجود فرو میچکد.ا گر خدای بزرگ از من سندی بطلبد، قلبم را ارائه خواهم داد، و اگر محصول عمرم را بطلبد، اشک راتقدیم خواهم کرد. 


اولین دیدگاه را شما بگذارید عرفان ،

  

تیک تیک ثانیه شمار ساعت به من می گویند:نیست نیست،در لحظاتی که سکوت باشد و خیال تو  و ساعت!
قطره اشکی که گوشه ی چشم منه چه طعم شیرینی داره،چون هدیه ی قلب من بخاطر یاد توئه!
خاطرات تلخت کهنه میشود چون شراب خانگی،روزی مینوشی و سرمست میشوی از آرامشی که داری!

اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

ساقی تشنه لب
دلدار من که دل شده مست لقای او
قربان جود و بخشش و مهر و وفای او
تانیمه جان بودبه تنم، پا نمی کشم
از درگه کرامت و لطف عطای او
میل بهشت و سایه طوبی نمی کنم
باشد بهشت من رخ بهجت فزای او
از بس که با سخاوت وهم ذرّه پرور است
مرغ دلم کشیده پر اندر هوای او
هر گز نمی رود ز نظر روی چون مهش
عمری بود که من شده ام مبتلای او
روزی فتد به تربت او گر گذر مرا
بر چشم خویش سرمه کنم خاک پای او
جا دارد آن که ناز فروشد به هرشهی
آن کس که گشته است به عالم گدای او
جانا ببر به درگه او دست التجاء
نومید کس نرفته ز دولتسرای او
خواهی ز حق اگر طلب آبرو کنی
کن کسب آبرو ز در کبریای او
خواهی رسی چو خضر به سر چشمه ی بقا
می نوش می ز ساغر و جام ولای او
ای آنکه مانده ای تو بطوفان بهر غم
برخیز و گیر دامن جود و سخای او
آن کس که رو نموده به در بار حضرتش
حاجت روا شد از کف مشکل گشای او
در راه دین و راه خدا داد نقد جان
راضی بود ز کرده او چون خدای او
ای دل بزن دو دست توسل به دامنش
خواهی که کامیاب شوی از عطای او
هر کس که کرد پیروی از او به راه حق
ماند به چشم مردم عالم بقای او
باب الحوایج است و بُوَد کشتی نجات
خوش آن که آرمیده به ظلّ همای او
نور رخش که ساطع بود بر فراز عرش
خورشید کسب نور کند از ضیای او
شد فرق او ز ضرب عمود گران دوتا
خون شد روان ز چشم و رخ حق نمای او
از تیغ خصم گشت دو دستش ز تن جدا
و ز زین فتاد قامت سرو رسای او
لب تشنه بود ولیک ننوشید از فرات
غیرت بین و همّت و بنگر وفای او
آه از دمی که بسط نبی پور مرتضی
ناگه شنید ناله و بانگ نوای او
بنشست پشت زین و به میدان شتاب کرد
افتاده دید دست ز پیکر جدای او
خون برگرفت از رخ زد بوسه اش به روی
در بر کشید قامت سرو رسای او
از سوز آه شعله به هفت آسمان فکند
و از دیده ریخت گوهر غلطان برای او
دستی گرفت بر کمر و رفت خود ز هوش
در ماتم برادر و هم در عزای او
تا جان بود مرا طلبم سامع از خدای
بگشایمی زبان به مدح و ثنای او
شکر خدا که مدحت او شد مرا نصیب
فخرم بر این بود که منم آشنای او

نظر() ادبیات ،

  

در کنار ساحل امنیت و آرامشت، بیم نداشته باش از طوفان تنهایی ات،سبکبار باش!

اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

گاهی ابرها بی وفا میشن:میان تو آسمون آلوده ی شهرمون و بدون نصیبی از بارش ،گذر میکنند،تصورش رو بکن:یکی به سنگینی آسمون باشه،یه پیام،بتونه مثل بارون هواش رو جنگلی بکنه!


اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

چشم  می بیند و دل عاشق میشود
دست لمس میکند و احساس یگانگی می کنیم
اما:چه زیباست عشق نابینایی که تنها با لمس دستی عاشق و یگانه میشود.

نظر() عاشقانه هایم ،

  

گاهی وقتها نمیدونی چرا حالت دست خودت نیست ، گاهی راحت میتونی احساست رو بیان کنی ،نیاز نیست به دنبال کلمات باشی ،راهش رو تو قلبت پیدا می کنه و تو بیانش میکنی!این راه رو نمیشه تنها رفت،انگار باید کسی تو ذهنت باشه مثل رگ که خون رو به قلب میرسونه ،تو رو هدایت کنه !نمیشه یه گوشه بشینی و بدون اینکه نسبت به کسی احساسی داشته باشی قلم دستت بگیری و بنویسی و هر کی بخونه خوشش بیاد،اول باید تکلیفت رو با خودت روشن کنی، مرد این راهی یا نه؟ قلبت رو به هرجا میبری و میخوای کسی بهش بر نخوره!باید بدونی دل به کی دادی،شما نابترین جملات رو میتونی تو نیایش بخونی،یادداشتی دارم از الهی نامه آیت اله حسن حسن زاده آملی،واقعا" روح رو به پرواز میبره!چون والاترین معشوق رو داره ،با خدا نیایش میکنه!بعد میرسیم به عشقهای زمینی،اگر عاشق واقعی باشی نیازی نیست استعداد بیان داشته باشی عمیقترین مفاهیم رو میتونی تو ساده ترین جملات بگی!از شوق وصال تا درد هجران ،اگر عشق نبود هنر هم نبود،حتی در خلق یک تابلوی نقاشی از طبیعت باید عاشق بود تا بتونی چیزی رو که از عشق دریافت کردی بیان کنی.پس بیاییم مهری که متاسفانه نزد ایرانیان امروز کمرنگ شده با خودمان آشتی بدیم ،توهم دینداری نداشته باشیم در هر آئینی که هستیم بهترین رو برای هم بخواهیم چرا که ما والاترین مخلوق  هستیم و هر کدام دانه ای از حلقه ای که اگر گسسته  باشیم دانه ای از این حلقه را سست کرده ایم !پس در این عمر کوتاه و گذرا به هم عشق بورزیم چرا که عشق والاترین هدیه ی خدا به انسان است.


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

الهی:مرا از جهل هست و نیست به آگاهی باید و نباید رهنمون کن!


اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

هم سفر!

در این راه طولانی - که ما بی خبریم و چون باد می گذرد- بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند. خواهش می کنم!

مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی!

مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد!

مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه نگاه کردن را.

مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی و رویاهامان یکی.

هم سفر بودن و هم هدف بودن، ابداَ به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بل دلیل توقف است...

عزیز من! ...

دو نفر که سخت و بی حساب عاشق هم اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛ واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی، قله ی علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند، که اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق.
یکی کافیست. عشق، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.


من از عشق زمینی حرف می زنم که ارزش آن در "حضور" است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

عزیز من! ...

اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد.
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم...
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید.....

بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه ی مطلقا واحدی برساند.
بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل...

اینجا سخن از رابطه ی عارف با خدای عارف در میان نیست، سخن از ذره ذره ی وافعیت ها و حقیقت های عینی و جاری زندگیست...


بیا بحث کنیم!
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم!
بیا کلنجار برویم!
اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم...

بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگی مان را ،در بسیاری زمینه ها، تا آنجا که حس می کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می بخشد، نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم. من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم...

عزیز من! بیا متفاوت باشیم ...


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

Digar payami az to mara naarad
in abr haye tireye toofan za
Zin pas be zakhm kohne namak pashad
Mahtabe sardo zemzemeye darya
 
Afsoos ey fesorde cheragh ! az to
Ma ra omido garmio shoori bood
Vin kolbeye gerfteye mozlem ra
Az partove vojoode to noori bood
 
Yekbare raft on hame sarmasti
Yekbare mord on hame shadabi
Misoozam – ey kojayi kaz boose
bar kame teshne bezani abi
 
Rizad agar bar to negaham hich
Bashad be omghe khatere am jayat
Faryad man be gooshat agar nayad
Az yade man narafte sokhan hayat
 
Bogzar ey omid abas , yekbar
Bar astane marg niyaz aram
Bashad ke on gozashteye shirin ra
Bar degar be sooye to baz aram
 
Dast bardar , ze to dar ajabam
Be dare baste che mikooobi sar
Nist , midani , dar khane kasi
Sar foroo mikoobi baz be dar
 
Zende , in goone be gham
Khofte am dar taboot
Harf ha daram dar del
Migazam lab be sokoot
 
Dast bardar ke gar khamoosham
Ba labam har nafasi faryad ast
Be nazar har shabo roozam salist
Garche khod omr be chashmam bad ast
 
Dar khoon o dar setare o dar bad , roozo shab
Donbale shere gomshodeye khod davide am
Bar har kolookh pareye in rah pich pich
Naghshi ze shere gomshodeye khish keshide am
 
Danam ke ashk e garm to digar doroogh nist
Choon marhami , sedaye to ba darde man yekist

اولین دیدگاه را شما بگذارید

  


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ

فال حافظ