گاهی وقتها نمیدونی چرا حالت دست خودت نیست ، گاهی راحت میتونی احساست رو بیان کنی ،نیاز نیست به دنبال کلمات باشی ،راهش رو تو قلبت پیدا می کنه و تو بیانش میکنی!این راه رو نمیشه تنها رفت،انگار باید کسی تو ذهنت باشه مثل رگ که خون رو به قلب میرسونه ،تو رو هدایت کنه !نمیشه یه گوشه بشینی و بدون اینکه نسبت به کسی احساسی داشته باشی قلم دستت بگیری و بنویسی و هر کی بخونه خوشش بیاد،اول باید تکلیفت رو با خودت روشن کنی، مرد این راهی یا نه؟ قلبت رو به هرجا میبری و میخوای کسی بهش بر نخوره!باید بدونی دل به کی دادی،شما نابترین جملات رو میتونی تو نیایش بخونی،یادداشتی دارم از الهی نامه آیت اله حسن حسن زاده آملی،واقعا" روح رو به پرواز میبره!چون والاترین معشوق رو داره ،با خدا نیایش میکنه!بعد میرسیم به عشقهای زمینی،اگر عاشق واقعی باشی نیازی نیست استعداد بیان داشته باشی عمیقترین مفاهیم رو میتونی تو ساده ترین جملات بگی!از شوق وصال تا درد هجران ،اگر عشق نبود هنر هم نبود،حتی در خلق یک تابلوی نقاشی از طبیعت باید عاشق بود تا بتونی چیزی رو که از عشق دریافت کردی بیان کنی.پس بیاییم مهری که متاسفانه نزد ایرانیان امروز کمرنگ شده با خودمان آشتی بدیم ،توهم دینداری نداشته باشیم در هر آئینی که هستیم بهترین رو برای هم بخواهیم چرا که ما والاترین مخلوق هستیم و هر کدام دانه ای از حلقه ای که اگر گسسته باشیم دانه ای از این حلقه را سست کرده ایم !پس در این عمر کوتاه و گذرا به هم عشق بورزیم چرا که عشق والاترین هدیه ی خدا به انسان است.
عناوین یادداشتهای وبلاگ