سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ساقی تشنه لب
دلدار من که دل شده مست لقای او
قربان جود و بخشش و مهر و وفای او
تانیمه جان بودبه تنم، پا نمی کشم
از درگه کرامت و لطف عطای او
میل بهشت و سایه طوبی نمی کنم
باشد بهشت من رخ بهجت فزای او
از بس که با سخاوت وهم ذرّه پرور است
مرغ دلم کشیده پر اندر هوای او
هر گز نمی رود ز نظر روی چون مهش
عمری بود که من شده ام مبتلای او
روزی فتد به تربت او گر گذر مرا
بر چشم خویش سرمه کنم خاک پای او
جا دارد آن که ناز فروشد به هرشهی
آن کس که گشته است به عالم گدای او
جانا ببر به درگه او دست التجاء
نومید کس نرفته ز دولتسرای او
خواهی ز حق اگر طلب آبرو کنی
کن کسب آبرو ز در کبریای او
خواهی رسی چو خضر به سر چشمه ی بقا
می نوش می ز ساغر و جام ولای او
ای آنکه مانده ای تو بطوفان بهر غم
برخیز و گیر دامن جود و سخای او
آن کس که رو نموده به در بار حضرتش
حاجت روا شد از کف مشکل گشای او
در راه دین و راه خدا داد نقد جان
راضی بود ز کرده او چون خدای او
ای دل بزن دو دست توسل به دامنش
خواهی که کامیاب شوی از عطای او
هر کس که کرد پیروی از او به راه حق
ماند به چشم مردم عالم بقای او
باب الحوایج است و بُوَد کشتی نجات
خوش آن که آرمیده به ظلّ همای او
نور رخش که ساطع بود بر فراز عرش
خورشید کسب نور کند از ضیای او
شد فرق او ز ضرب عمود گران دوتا
خون شد روان ز چشم و رخ حق نمای او
از تیغ خصم گشت دو دستش ز تن جدا
و ز زین فتاد قامت سرو رسای او
لب تشنه بود ولیک ننوشید از فرات
غیرت بین و همّت و بنگر وفای او
آه از دمی که بسط نبی پور مرتضی
ناگه شنید ناله و بانگ نوای او
بنشست پشت زین و به میدان شتاب کرد
افتاده دید دست ز پیکر جدای او
خون برگرفت از رخ زد بوسه اش به روی
در بر کشید قامت سرو رسای او
از سوز آه شعله به هفت آسمان فکند
و از دیده ریخت گوهر غلطان برای او
دستی گرفت بر کمر و رفت خود ز هوش
در ماتم برادر و هم در عزای او
تا جان بود مرا طلبم سامع از خدای
بگشایمی زبان به مدح و ثنای او
شکر خدا که مدحت او شد مرا نصیب
فخرم بر این بود که منم آشنای او

نظر() ادبیات ،

 سه رباعی...   


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ

فال حافظ