خانه ی دل را جلا ده تا که گردد جای دوستخالی از کبر و ریا کن تا شود مأوای دوستچشم پوشی کن ز خواهش های نافرجام خودتا شود دل آشنا و دیده ات بینای دوست دور کن از سر هوای نخوت باد غرورتا که بینی جلوه ای از طلعت زیبای دوست کن برون از خانه ی دل عشق هر بیگانه را جای ده در این مکان مهر چو گوهر زای دوست می شود مست شراب لایزالی تا ابدهر که گردد جرعه نوش ساغر و صهبای دوستگوش خود را دور دار از صحبت نامحرمان تا که گردی محرم اسرار ناپیدای دوست یوسف آسا دامن از آلودگیها پاک دار تا که ره یابی به سوی جنت المأوای دوست بر در ارباب دنیا کی رود بهر نیازآنکه بر خوردار شد از چشمه ی اعطای دوست یکدم از یادش در این عالم دلا غافل مباش گر به دل داری تمنّا و به سر سودای دوست سامعا از کف منه امروز مهر مرتضیتا که گردی بهره ور از بخشش فردای دوست