سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

 *من دریا و تو ماه و قوانین فیزیک!

عجب بازی ای میشه شب:

جاذبه ی تو و مد من

امواجمو مینشونه به ساحل!

تو بازیگر دو تا نقشی ماه و ساحل!

تو  با ماسه هات نوازشم میکنی و

من  آغوشمو برات باز میکنم

 هم آغوشی دریا و ساحل!

خدایا میخوام مسخ بشم!میخوام دریا بشم! 


نظر() عاشقانه هایم ،

  

من با نخستین گناه آدم زاده شدم
نطفه ام در هنگامه ی وزش بادهای مهرماه بر گندمزارها بسته شد
رقص باد و موج گندمزار
 و هنگامی که خش خش  ساقه ها
گوش ها را به اتاق خواب پدر و مادرم نامحرم میکرد
تیر ماه است
قابله را خبر کنید
هنگامه ی چیدن گندم است!
هابیل در گندمزار دفن شد!
هفتمین تجربه ی درد محتضر مادرم 
و اینچنین بود که با خواهش پدرم
متولد شدم!
سیب سرخی در حوض افتاد
آدم سیب را چید
در زاد روز هبوطم !
بیستم تیر پنجاه
شیطان بالهایم را چید
و در پستوی سالها باید
پله پله با گامهای هوس و ایمان
هفت آسمان را
طی العرش کنم!
تا به خدا برسم!
من با نخستین گناه آدم آفریده شدم!
 
شاید تناسخ باشد
و من با کوله باری از کارماهای گذشته ام
زندگی دیگر را به تجربه بنشینم
در پستوی سامساراهایی دیگر
پله پله با گامهای نیک وزشت
هفت چاکرا را طی النفس کنم
تا به نیروانا برسم
*من زمانی به دنیا آمدم که دوستش داشتم!
ومن با نخستین گناه آدم آفریده شدم!
 
وقتی مرُِدم
فرقی نمیکند چه خاک شوم
چه سوزانده و بر باد شوم
چگونه زیستنم مهم است!
 
گنبد خضرای محمد(ص) را که میبینم
بغض گلویم را فشار میدهد
من مجسمه ای دارم از بودا
که هروقت دلتنگ میشوم
عودی بر پایش میسوزانم و شمعی روشن میکنم
هر وقت احساس غریبی میکنم
قرآن میخوانم و گاهی سخنان بودا!
سخن هر دو از غریبستان دل است
در این سرزمین غربت ارض خاکی!
 
میشود من حاجی شوم؟
یا صلیب وار بر حیاط معبدی در بوتان سجده کنم؟
 
من به بشارت مسلمان نشدم
بهشت شکم پرستان شهوت پرست 
با بشارتِ خوردنی ها و حوریانش!
**و کواعب أترابا و کاسا" دهاقا!
ومیکوشم نیک باشم به رسم نه به نام!
که ان الله یحب المحسنین!
و میکوشم از حرص و آز و خشم
دور باشم که بودا پندم داده!
فرقی نمیکند
خاک یا سوزانده شوم
به نیروانا یا بهشت!
-----------------------------
*از رابیندرانات تاگور
**آیه 33 و 34 سوره مبارکه ی نباء

نظر() عاشقانه هایم ،

  

خنده ات چون آسمان آبی
 دل دریایی ات را
می کند آرام
با گریه ای ابری تیره ،چو در برگیرد تورا
میشود طوفانی
اشکی بر صدف دلت بنشیند
میشود مروارید
ای قلب تو روشنای پرهیاهو

اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  


ای حجّت حق قبله ی دین ادرکنی
ای پور امام هشتمین ادرکنی

از ما به تو تا روز جزا باد سلام
ای پادشه ملک یقین ادرکنی

اولین دیدگاه را شما بگذارید ادبیات ،

  

نسوزد ز درد و غم دل محنت نصیب ما
در ماتم امام مبین حجت خدا

هشتم امام بر حق و نوباوه ی رسول
زیبا گل شرافت و دین حضرت رضا

نور دو چشم موسی کاظم ملیک توس
آن کس که کرد حاجت دل خستگان روا

یارب چه کرد خصم بداندیش از عناد
بر آن امام و سرور دین نور کبریا

دردا بداد زهر جفا بر امام دین
مأمون ظلم پیشه دون از ره جفا

خواندش به میهمانی خود و از چه رو دگر
بر میهمان خویش چنین ظلم ها چرا

این رسم میزبانی و شرط وفا نبود
بر میهمان دهد ز جفا زهر ابتلا

دانی چه کرد زهر جفا بر وجود او
گویم بسوخت پیکرش از زهر آن دغا

جا دارد آن که روز و شب از دیده ی پر آب
ریزیم سیل خون ز دو چشمان از این عزا

گر جان رود ز پیکر عالم عجیب نیست
یا آن که شور محشر دیگر شود بپا

آمد به سوی خانه و فرمود اینچنین
بر بند درب حجره ابا صلت از وفا

خواهم که همچو جدّ غریبم به روی خاک
تا جان خویشتن بدهم در ره خدا

دردا که جان بداد به غربت ز زهر کین
آن هشتمین امام گل باغ دین رضا


 

اولین دیدگاه را شما بگذارید ادبیات ،

  

کاش میشد شادی رو به درد قلمه زد ولی کسی پیدا میشه شاخه ای از شادیش رو ببخشه!


نظر() عاشقانه هایم ،

  

در بستر تنهایی ات،یادی کن از بستر تنهایی ام!


اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

اربعین فرصتی است برای اندیشیدن، تفکر در حکمت این فراز بی فرود در عالم، تامل در علت این تلاطم بی بدیل در خلقت و فحص در پی دلیل این محشر کبری که از ازل تا ابد خلایق را شاهد حیرتزده خود ساخته است. و اگر در عاشورا شدت مصیبت و داغ بلا آنگونه سنگین است که جان مشتاقان را بی تاب و صبوران را بی قرار می کند و دیگر شعور و عقل در سایه شور دل مجال حضور نمی یابد، در اربعین و از پس چهل روز سرگشتگی و حیرانی و چهل شب اشک و ناله، داغ بر قلب عاشقان همانند آثار تازیانه و آبله بر تن کودکان حسین(ع) کهنه شده است و آتش فراغ، جای خود را به خاکستر هجران داده و در سینه های سوخته و چشمان به خون نشسته، این باور نشسته است که به راستی حسین(ع) کشته شده است و واقعا فرزند فاطمه(س) را تشنه لب سر بریده اند، هرچند که هر از چندی با ناله طفلی که پس از برخاستن از رویای پدر، حسین(ع) را در سنگلاخ های صحرا، سیاهچال های زندان و خرابه ها می جوید، این زخم کهنه سر باز می کند و این داغ جانگداز باز تازه می شود و ساعتی شیفتگان را به تلاطم وا می دارد.اما اکنون نوبت عقل است که سر برآورد و در میان خیمه های سوخته، پیکرهای بی سر و سرهای بر نیزه شده، علت این همه مصیبت را بجوید و دلیل این همه بلا که فرزند زهرا(س) و اهلش را بیش از همه فرزندان آدم مبتلا کرده است، بجوید
 
. آیا پاسخ به دعوت و اتمام حجت با کوفیان بی مقدار، علت این پریشانحالی آل عباست یا براندازی حکومت سراسر ننگ آل امیه  اصلاح و حفظ جوهره دین نبی، مایه این رنج ابدی ذریه زهراست یا پرداخت کفاره گناهان امت محمد(ص) و یا فرای این نتایج و ده ها و صدها برکت دیگر که حاصل از واقعه عاشوراست، علت العللی نهفته است که از پس آن است که این رحمت لایزال و این دریای لایتناهی جوشیده است، به راستی عامل این هنگامه عظیم در کجاست  و خونبهایی که قرار است در جبران این قربانی عظیم و اشرف موجودات و مایه فخر جن و انس پرداخته شود، چیست  و اینجاست که نور وحی، رهنمای چشمان بی سوی عقل در این وادی سرگشتگی می شود و آن را به صبح ازل می کشاند.
 
آنگاه که ذات مقدس حق در پاسخ به ناتوانی ملایک در فهم دلیل خلق بشر با وجود فضایح فرزندان آدم بر زمین پرده از رازی برمی  دارد که سرالاسرار خلقت است و آنچنان فرشتگان مقرب را در برابر عظمت این حقیقت به حقارت می کشاند که از پرسش مغرضانه خود در برابر حضرتش شرمگین می شوند و ذات مقدس حق داستانی را روایت می کند که به ملائک مقرب و عابدان عرش نشان دهد، عبادت هزار ساله آنان تا چه میزان در برابر جانفشانی و تقرب این فرزند آدم، بی مقدار است.
 
آری حق در پس آن که نادانی و ناتوانی فرشتگان در فهم حقیقت و عظمت این حادثه را با "انی اعلم ما لا تعلمون" به رخ آنها می کشد، روایت حکایتی را آغاز می کند که تمامی انبیا و اولیائش را مسحور و مبهوت معراج فرزند فاطمه(س) می کند. آدم(ع) که در پس گناه خویش به بارگاه الهی توبه می کند، با توسل به دامن صاحب این واقعه عظیم و از برکت خون بر زمین ریخته فرزندش بخشیده می شود و آنگاه که نوح(س) گرفتار علقه به فرزند ناپاکش، عتاب می شود و در طوفان گرفتار، این نظاره حقیقت عاشورا و گسستن پیوند حسین(ع) با اهل بیت پاکش است که وی را منقلب و مستوجب نجات می کند.
 
آن زمان که آتش برای ابراهیم(س) گلستان می شود و ذبح بهشتی جایگزین سر بریدن فرزندش اسماعیل(س) می گردد، او درمی یابد که سوختن در آتش و قربانی کردن فرزند تنها در تقدیر حسین(ع) و اهلش جاری شده و ذات اقدس الله، تنها و تنها از اوست که این چنین هدایایی را می پذیرد.و بدین خاطر است که در خبر آمده، هیچ یک از اولیای الهی به تقرب نرسیده اند مگر آن که در مصیبت حسین(ع) گریسته و در برابر عظمت این سودای عاشقانه، زانوی تعظیم بر خاک ساییده باشند.و سرانجام عاشورا فرا می رسد و اراده حق برای معراج عظمی و ابتلای بی منتهای اشرف موجودات محقق می شود، این حسین(ع) است که خرامان و مشعوف از رخصت دوست به گودال قتلگاه پا می گذارد تا بر سر پیمان ازل نقش وفا را حک کند و با قربانی کردن خود، فرزندان و اصحابش و به اسارت کشاندن اهلش، این رویا را به واقعیت بنشاند که "ان الله شا» ان یراک قتیلا و..." اما چرا ذات اقدس الله در میان انبوه خلایق، برای این ابتلا و آزمون جانفرسا، حسین(ع) را برگزیده است و پاسخ در اصالت، شرافت و عزت حسین(ع) نهفته است.
 
دست تقدیر حسین(ع) را به شریف ترین تبار تاریخ مفتخر ساخته است. این تنها حسین(ع) است که فرزند مصطفی خاتم الانبیا»(ص) و مرتضی اشرف الاوصیا»(ع) است و این تنها اباعبدالله(ع) است که دردانه صدیقه زهرا(س) و برادر سبط اکبر حسن مجتبی(ع) است. آری حسین(ع) علاوه بر شریف ترین تبار، عزیزترین خلایق نیز هست.
 
تنها اوست که در پس مرارت و اهانت های بی شمار امت به جد و پدرش، سرزنش ها و هتک حریم مادر و برادرش، مصون از هر گزند و بی حرمتی مانده و آنگونه گوهر عزت خویش را بی تعدی ناکسان به کربلا رسانده که فدا کردن این عزت و غلتیدن در خاک گرم گودال قتلگاه، به جان خریدن سم ستوران اشرار و شکسته شدن حریم حرمش، هدیه ای بی بدیل برای حضرت حق است.و اینگونه است که حسین(ع) پا به کربلا می گذارد، در حالی که باارزش ترین گوهرهای خلقت را به درگاه دوست تحفه آورده است و می خواهد هستی خود و اهلش را به همراه حرمت و عزت حرمش، به یکباره در این قربانگاه پیشکش حضرتش کند و در آن سو تنها این حسین(ع) است که رخصت اهدای چنین تحفه گرانبهایی را به ذات غنی و عاری از نیاز الهی می یابد
 
.این حسین(ع) است که خداوند مشتاق است به خون خفتنش را نظاره کند و ببیند احسن مخلوقات چگونه پس از قربانی کردن فرزندان و برادرانش و نهادن اهل بیتش میان آتش شعله ور کینه اشرار، چگونه با او سخن می گوید و آنگاه که پیش از افراشته شدن سر حسین(ع) بانگ رضا، اغاثه و شرمندگی اباعبدالله(ع) از قصور در بجا آوردن حق معبود به گوش می رسد، سر خلقت آدم آشکار می گردد، و این که هیچ یک از مخلوقات جز آل عبا تاب اینگونه جانفشانی در برابر دوست و شرمگینی از جایگاه خود در برابر علو معبود را ندارد.و این بار نوبت عقیله بنی هاشم(س) است که کار ناتمام حسین(ع) به پایان رساند و آنگاه که سر حنجر بریده بر فراز نی به نظاره نشسته، این زینب(س) است که سراسیمه به میان پیکرهای بی سر می شتابد و پس از یافتن تن پاره پاره برادر، بدن صدچاک حسین(ع) را بر دستان رنجور و خسته خود به سوی آسمان می گیرد و ندا برمی آورد که "اللهم تقبل منا هذا القلیل" بارالها، این قربانی ناچیز در برابر عظمتت را از ما بپذیر و اگر نیک بنگری، این صدای علی(ع) و زهرا(س) است که از بغض فروخورده زینب(س) به گوش می رسد و این دستان آدم، ابراهیم، اسحاق(س) و احمد(ص) است که به بازوان ناتوان زینب(س) در برداشتن این بار سنگین مدد می رساند.
 
سخن زینب ترجمان "قالوا بلی" است که در ازل مایه خلقت انسان شد و خون حسین(ع) بهای سنگینی است که حق از خلق می ستاند تا به رغم این همه ناسپاسی و ظلم فرزندان آدم برابر حضرتش، آفرینش انسان معنا یابد.و اکنون کاروان حسین(ع) به اربعین رسیده است، اندکی مجال می دهد تا همراهان تازه به این قافله بپیوندد و به زودی حرکت را به سوی عاشورایی دیگر برای رسیدن به عبودیت از سر خواهد گرفت و کیست که حسین(ع) را در این فانی شدن و در شرمگینی و خضوع، در عین از خودگذشتگی در راه معبود همراهی کند .

منبع : سایت خبری ایران

اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

دختر سه ساله
 
دلی چون لاله ی خونین ز داغت ای پدر دارم
شب و روز از فراغت حال زار و چشم تر دارم
بسان شمع من در آتش داغ تو می سوزم
به یادت خلوتی با خویشتن شب تا سحر دارم
بگفتا عمه ام زینب که بابا در سفر رفته
همه شب دیده در راه تو ای جان پدر دارم
اگر چه کودکی هستم سه ساله لیک ای بابا
ز هر طفلی در این دوران به دل غم بیشتر دارم
ز بعد از تو بدیدم بس جفا از فرقه ی اعدا
دلی از غم پر از خون سینه ای پر از شرر دارم
به سر دارم هوای دیدن روی علی اصغر
هم از بهر علی اکبر دو چشمی پر گهر دارم
دریغ و درداز آن دم که دید او رأس بابا را
بگفت عمّه ببین امشب مهی نیکو پسر دارم
بیا بنگر که آمد عمّه جان بابا به دیدارم
تعالی الله که من امشب گل روی پدر دارم
گل گم گشته ام پیدا شده امشب در این ویران
خوشم عمّه که امشب رأس بابا را به بر دارم
بیاای عمّه جان بنگر در این ویران سرا امشب
سری تابنده تر از شمس و بهتر از قمر دارم
کدامین ظالم ای بابا سرت از تن جدا کرده
که من از این الم دل پر ز خون و دیده تر دارم
چه کس در کودکی بابا یتیم کرده در دوران
که از درد یتیمی ناله و سوز جگر دارم
برفتی و مرا تنها نهادی در بر دشمن
که من از دوریت جان پدر دل پر شرر دارم
به هر جا می روی بابا مرا با خود ببر کامشب
من از جان سیرم و از این جهان عزم سفردارم

اولین دیدگاه را شما بگذارید ادبیات ،

  


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ

فال حافظ