نوبهارنوبهار آمد که گلشن رونقی دیگر گرفتباغ از عطر ریاحین بوی مُشگ تر گرفتصد هزاران گل شکوفا گشت در دشت و چمن آن چنان کز خرمی عالم به زیب وفر گرفت پر طراوت شد چمن از عطر یاس و نسترنکز شمیمش گلستانها عطر جان پرور گرفت غنچه لب بگشود از هم خنده زد گل بر چمن لاله هم بشکفت تاجی را ز گل بر سر گرفت بلبل از دیدار گل شد نغمه خوان در گلستان شور و غوغایی ز مرغان طرف گلشن در گرفت هر شجر در باغ بود شد بارور باردگرشاخه های خشک و بی بر باز برگ و بر گرفت نفخه ی باد بهاری شد وزان از هر طرفسایه گستر سرو گشت و گل به سر افسر گرفت فصل نوروز آمد و شد موسم گشت و گذارباید از دامان صحرا بهره ای وافر گرفت درچنین روز و چنین فصلی چه خوش با دوستاناز کف ساقی بباید باده ی احمر گرفت سامع هم با دوستان خوش سخن درانجمننغز گویی و غرلخوانی زنو از سر گرفت