سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با تکیه بر چوبدستی

در بستر آبیای زمان جاری هستی

و تو این را نمیدانی !

 

آری منم

در حیات نباتی مانده

بدون چشمداشتی از تو

همان که بر من تکیه کنی کافیست

و من ِ  دیوانه

دلخوش  وعده ی دیداری

که به بهانه ای پوچ

میسّر نیست

بر من یادگاری بنویس

اما اگر بتراشی ام

توانی نیست

برای تحمل سنگینی ات

میدانم چه سنگین است

اشک و خاطرات زخم خورده

و پیامی که تورا میسوزاند

و اشکت چیزیست قابل اشتعال

که من را میسوزاند

تو بارها و بارها

این را فراموش کرده ای

و من بارها و بارها

از تو رنجیده ام

و تو

غرق در اندیشه هایت

که هیچ اندیشه ای را تاب ندارد

اندیشه های من

اندیشه های مسخره

پوچ و پوک

 

چه بیرحمانه میخندی

 

حق داری

از درختی بوده ام

بی برگ و بار

که لطف تبر تو

نجاتم داد!

 

برای تو

تکیه چوبی موریانه خورده ام

بدون احساس و اندیشه

و عشق من

هوس تجربه ی نو

 

دعایت می کنم

همانطور که گفتی و رنجاندی ام

کسی را بدون نیاز دوست بداری

با اندیشه های ناب

از درختی پر برگ و بار

اگر پیروزی تو

رهایی از نیاز به من است

متبرک است

خوشنودی تو

و سوزاندن من

 


اولین دیدگاه را شما بگذارید ادبیات ، عاشقانه هایم ،

 سه رباعی...   


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ

فال حافظ