به چه فکر میکنی؟ چه دردی با تو همزاد است؟ که به هر جا مینگری خوشه باران جنین غم است در نهُ توی این دخمه ی تنگ که زندگی نامش نهاده اند مصلوب مترسک سایه ی عشق شدی پیشانی ات چون نسیمی که دریا را پریشان میکند پر چین است و اشکی که بر گونه ات جاریست در مسیر درد من نمکی بر زخم جان من است