میبینم کشتی به ساحل نشسته
با گامهای لحظه ها در مسیری که زندگیست
نمیتوانم گفت:
دریک قدمیست یا در افقی ست دور
من و لحظه ی احتضار
کشتی و ترک لنگرگاه
شب تیره ی برفی
غم به زانوی سکوت گرفته ی عشقی
فردا که خورشید بدمد
عشق آواز میخواند
غم آب میشود
من میمانم و تو!
*من دریا و تو ماه و قوانین فیزیک!
عجب بازی ای میشه شب:
جاذبه ی تو و مد من
امواجمو مینشونه به ساحل!
تو بازیگر دو تا نقشی ماه و ساحل!
تو با ماسه هات نوازشم میکنی و
من آغوشمو برات باز میکنم
هم آغوشی دریا و ساحل!
خدایا میخوام مسخ بشم!میخوام دریا بشم!
نسوزد ز درد و غم دل محنت نصیب مادر ماتم امام مبین حجت خدا
هشتم امام بر حق و نوباوه ی رسولزیبا گل شرافت و دین حضرت رضا
نور دو چشم موسی کاظم ملیک توسآن کس که کرد حاجت دل خستگان روا
یارب چه کرد خصم بداندیش از عنادبر آن امام و سرور دین نور کبریا
دردا بداد زهر جفا بر امام دینمأمون ظلم پیشه دون از ره جفا
خواندش به میهمانی خود و از چه رو دگربر میهمان خویش چنین ظلم ها چرا
این رسم میزبانی و شرط وفا نبودبر میهمان دهد ز جفا زهر ابتلا
دانی چه کرد زهر جفا بر وجود اوگویم بسوخت پیکرش از زهر آن دغا
جا دارد آن که روز و شب از دیده ی پر آبریزیم سیل خون ز دو چشمان از این عزا
گر جان رود ز پیکر عالم عجیب نیستیا آن که شور محشر دیگر شود بپا
آمد به سوی خانه و فرمود اینچنینبر بند درب حجره ابا صلت از وفا
خواهم که همچو جدّ غریبم به روی خاک تا جان خویشتن بدهم در ره خدا
دردا که جان بداد به غربت ز زهر کین
آن هشتمین امام گل باغ دین رضا
عناوین یادداشتهای وبلاگ