با تکیه بر چوبدستی
در بستر آبیای زمان جاری هستی
و تو این را نمیدانی !
آری منم
در حیات نباتی مانده
بدون چشمداشتی از تو
همان که بر من تکیه کنی کافیست
و من ِ دیوانه
دلخوش وعده ی دیداری
که به بهانه ای پوچ
میسّر نیست
بر من یادگاری بنویس
اما اگر بتراشی ام
توانی نیست
برای تحمل سنگینی ات
میدانم چه سنگین است
اشک و خاطرات زخم خورده
و پیامی که تورا میسوزاند
و اشکت چیزیست قابل اشتعال
که من را میسوزاند
تو بارها و بارها
این را فراموش کرده ای
و من بارها و بارها
از تو رنجیده ام
و تو
غرق در اندیشه هایت
که هیچ اندیشه ای را تاب ندارد
اندیشه های من
اندیشه های مسخره
پوچ و پوک
چه بیرحمانه میخندی
حق داری
از درختی بوده ام
بی برگ و بار
که لطف تبر تو
نجاتم داد!
برای تو
تکیه چوبی موریانه خورده ام
بدون احساس و اندیشه
و عشق من
هوس تجربه ی نو
دعایت می کنم
همانطور که گفتی و رنجاندی ام
کسی را بدون نیاز دوست بداری
با اندیشه های ناب
از درختی پر برگ و بار
اگر پیروزی تو
رهایی از نیاز به من است
متبرک است
خوشنودی تو
و سوزاندن من
عناوین یادداشتهای وبلاگ