سفارش تبلیغ
صبا ویژن
< 1 2 3 4 5 >

امروز

درد شکفتن

با گریه ی زیستن

میشود : من

هفتمین و نادره ی نخستین!

چرا کودک نمی خندد؟

شاید گریه اش ترک دنیایی ست که نمیداند بکدامین روز بازگشتنی ست

به سالها و سالها

به رنج ها و لذتها

در انتظار بازگشت به جنین نخستین

به سیبی که حوا خواست

آدم چید

و انسان مُرد!


نظر() عاشقانه هایم ،

  

در ساحل میبینم دریا را که به تو میرسد و تو در افق من را، که دریا در آغوشم آرام میگیرد میان من و توی زیبای وصف ناشدنی دریایی ست که وجودمان از اوست چرا این فاصله را زیبا نبینیم


اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

توقف در رمی جمرات و بازگشت از ذبح گوسفندی ،دلیلش نه نامه های کوفیان بود و نه حفظ
حرمت کعبه!مراسم حج در زمانه ای که یزید امیرالمومنین است به سرانجام هم برسد کامل
نیست!برای امام حسین(ع) جمرات در شام است و قربانی اهل حرم و یاران باوفایش ،و
صحرای کربلا عرفات!آنانکه تاریکی شب پوششی بود بر نگاه خجلت زده ی شان در دل
تاریکشان بهانه هایی بود برای ذبح حقیقت!
در زمانه ی حکومت عدل قربانگاه عشق قبله گاه عاشقان خواهد بود ،حسین جان :آیا  قبله ام
حرمت خواهد شد!
 ای حسین (ع) اگر امروز فقط بر زخمهایت عزاداری کنم به ندای هل من ناصرت لبیک نگفته ام!
 

اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

من با نخستین گناه آدم زاده شدم
نطفه ام در هنگامه ی وزش بادهای مهرماه بر گندمزارها بسته شد
رقص باد و موج گندمزار
 و هنگامی که خش خش  ساقه ها
گوش ها را به اتاق خواب پدر و مادرم نامحرم میکرد
تیر ماه است
قابله را خبر کنید
هنگامه ی چیدن گندم است!
هابیل در گندمزار دفن شد!
هفتمین تجربه ی درد محتضر مادرم 
و اینچنین بود که با خواهش پدرم
متولد شدم!
سیب سرخی در حوض افتاد
آدم سیب را چید
در زاد روز هبوطم !
بیستم تیر پنجاه
شیطان بالهایم را چید
و در پستوی سالها باید
پله پله با گامهای هوس و ایمان
هفت آسمان را
طی العرش کنم!
تا به خدا برسم!
من با نخستین گناه آدم آفریده شدم!
 
شاید تناسخ باشد
و من با کوله باری از کارماهای گذشته ام
زندگی دیگر را به تجربه بنشینم
در پستوی سامساراهایی دیگر
پله پله با گامهای نیک وزشت
هفت چاکرا را طی النفس کنم
تا به نیروانا برسم
*من زمانی به دنیا آمدم که دوستش داشتم!
ومن با نخستین گناه آدم آفریده شدم!
 
وقتی مرُِدم
فرقی نمیکند چه خاک شوم
چه سوزانده و بر باد شوم
چگونه زیستنم مهم است!
 
گنبد خضرای محمد(ص) را که میبینم
بغض گلویم را فشار میدهد
من مجسمه ای دارم از بودا
که هروقت دلتنگ میشوم
عودی بر پایش میسوزانم و شمعی روشن میکنم
هر وقت احساس غریبی میکنم
قرآن میخوانم و گاهی سخنان بودا!
سخن هر دو از غریبستان دل است
در این سرزمین غریب ارض خاکی!
 
میشود من حاجی شوم؟
یا صلیب وار بر حیاط معبدی در بوتان سجده کنم؟
 
من به بشارت مسلمان نشدم
بهشت شکم پرستان شهوت پرست 
با بشارتِ خوردنی ها و حوریانش!
**و کواعب أترابا و کاسا" دهاقا!
ومیکوشم نیک باشم به رسم نه به نام!
که ان الله یحب المحسنین!
و میکوشم از حرص و آز و خشم
دور باشم که بودا پندم داده!
فرقی نمیکند
خاک یا سوزانده شوم
به نیروانا یا بهشت!
-----------------------------
*از رابیندرانات تاگور
**آیه 33 و 34 سوره مبارکه ی نباء

اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

 
ترانه ی ساعت دیواری خانه ی پدری ام
اولین موسیقی بود  که بر جانم نشست
نبض زمان 
دو     دو     دو
 
و این آغازی بود
بر احساس Ave maria   ی باخ
گاه صدای قلبم را گوش میدهم
یکروز آهنگی خواهم ساخت
تا صدای قلبم را همه گوش دهند
 
نبض جان
می فا   می فا   می فا
 
من صدای بال ملکوت را
در آواز پاواراتی شنیدم
و" صدای خدا را
در آواز بوچلی "
 
آواز شجریان 
نوای باربد است 
در لابلای ابیات خسرو شیرین نظامی
 
در سه تار عبادی
چنگ نکیسا را میشنوی
 
موسیقی در کلاف شرع گره خورد
سالها و سالها
شکوفه های بهار را سرما زد!
 
یکروز مانند ساعت دیواری خانه ی پدری ام
موسیقی قلبم سکوت خواهد کرد
ولی گاه سکوت در میان نت ها
سطر برجسته ی موسیقی ست
و من شاید
در رفت و آمد  زندگی و مرگم 
سکوتم سطر برجسته ی حیاتم باشد
حیاتی که موسیقی ست
 

میدانم

حتی روحم نیز

نگران مرگ موسیقی ست
 

اولین دیدگاه را شما بگذارید ادبیات ، عاشقانه هایم ،

  

با تکیه بر چوبدستی

در بستر آبیای زمان جاری هستی

و تو این را نمیدانی !

 

آری منم

در حیات نباتی مانده

بدون چشمداشتی از تو

همان که بر من تکیه کنی کافیست

و من ِ  دیوانه

دلخوش  وعده ی دیداری

که به بهانه ای پوچ

میسّر نیست

بر من یادگاری بنویس

اما اگر بتراشی ام

توانی نیست

برای تحمل سنگینی ات

میدانم چه سنگین است

اشک و خاطرات زخم خورده

و پیامی که تورا میسوزاند

و اشکت چیزیست قابل اشتعال

که من را میسوزاند

تو بارها و بارها

این را فراموش کرده ای

و من بارها و بارها

از تو رنجیده ام

و تو

غرق در اندیشه هایت

که هیچ اندیشه ای را تاب ندارد

اندیشه های من

اندیشه های مسخره

پوچ و پوک

 

چه بیرحمانه میخندی

 

حق داری

از درختی بوده ام

بی برگ و بار

که لطف تبر تو

نجاتم داد!

 

برای تو

تکیه چوبی موریانه خورده ام

بدون احساس و اندیشه

و عشق من

هوس تجربه ی نو

 

دعایت می کنم

همانطور که گفتی و رنجاندی ام

کسی را بدون نیاز دوست بداری

با اندیشه های ناب

از درختی پر برگ و بار

اگر پیروزی تو

رهایی از نیاز به من است

متبرک است

خوشنودی تو

و سوزاندن من

 


اولین دیدگاه را شما بگذارید ادبیات ، عاشقانه هایم ،

  

تو راز فصلها را میدانی
و من گیج و سر درگم
از تعریفت
و مفهومی که از فصلها داری
برای مادرم فصلها
در ساعت نماز شب خلاصه میشوند
دو ساعت مانده به اذان صبح
و من هنگامی که با صدای قدمهایش بیدار میشوم
نور را از راز و نیاز و گریه هایش میبینم
به کدامین گناه ناکرده العفو میگوید
و من با کوله باری از گناه ها
خواب صبح را به نمازش ترجیح میدهم

اولین دیدگاه را شما بگذارید ادبیات ، عاشقانه هایم ،

  

هنگامی که در طلوع این ساحل زیبا به تو فکر میکنم دلتنگت میشوم در کنار ساحل درختی ست که در مقابل ضربات موج آب شور دریا سبز مانده ،حال من در صبوری دوری تو بی شباهت به این درخت نیست ، و میدانم در این لحظاتی که به تو فکر میکنم تو هم دلتنگم هستی ،عزیزم چقدر سخته تحمل دلتنگی هات!شبیه سبز موندن درخت بر لب ساحل!

کرانه ی دریا را که میبینم احساس میکنم چیزی خارج از قوانین فیزیکی چون نیروی جاذبه دریا را حفظ کرده و زنده بودن و حیات من چیزی جز ضربان قلبم و دیگر علایم حیاتی ام هست که  روح را در کالبد جسمم نگه داشته و این چیزی نیست جز نقش تو بر لوح دلم:  چه زبباست نقش تو بر لوح دلم ! ای تو زیباترین مخلوق هستی.

آسمان این شهر ساحلی آسمان زمان کودکی و خانه ی پدری ام را به یاد می آورد زمانی که شهر چراغانی تجملات نبود و آلودگی صنعت ِبیمار ستاره ها را پنهان نمیکرد سکوت و تاریکی شب و چشمان خیره به آسمان و احساس کودکانه چه زیبا بود چندین سال بود که شهاب ندیده بودم ولی امشب آسمان اینجا شهاب باران است و خاطرات آن زمان چون این شهاب سنگها لحظه ای می آیند و میروند و دوباره تکرار میشوند هرستاره را که میبینم تصور میکنم تویی که به من چشمک میزنی عزیزم یادت هست در کنار ساحل آستارا روی یک دیوار مخروبه نوشته بود:

به هرستاره میرسم خیال میکنم تویی

مگر تمام میشود خیال کهکشانی ام!

الان من هم حال و هوای نویسنده این شعر را دارم!

کاشکی تو هم حضور داشتی ، و دستانم را در دستان گرم تو میگرفتم چرا که گاهی به انرژی دستات بیشتر از هوا نیاز دارم ،دستانی که خمیرمایه ی مهره !الان هم همین نیاز را دارم ،عزیزم  بارها به تو گفته ام در زندگی لحظاتی هست که نیازمند حضور کسی هستی مثل نیاز خاک به نور،در این لحظات زیبا و غریب  نیازمند حضور کهکشانی ات هستم.زمانی که چشم از آسمان برمیدارم حس میکنم هر زمان از تو  دور میشم مثل نگاه یه موجود از یه کهکشان دیگه به این کره ی خاکی تو وجودمی!

میدونم اگر سفرم به درازا بکشد در یادت کمرنگ نمیشم چرا که لحظاتی هم که در کنارت هستم تکراری نمیشم !

حیف میبینم امشب را بخوابم و دوست دارم به تو فکر کنم چه لذتی داره فکر کردن به تو،حتی عذاب در کنارت نبودن شیرینه! یه درد شیرین!

امروز عصر باران می اومد و بیشتر دلتنگت شدم خودم رو بی شباهت به باران ندیدم چرا که تعداد قطراتش به اندازه ی دلتنگی من برای توست!

عابرخسته

  


اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  

دور خواهم شد دور
از پس لحظات بخواب رفته ی ساعتم
و دردی که آرام گرفته است
برگریزان عمر چهل ساله ام
توقف !
در رمز و راز دور تسلسل فصلها
در گذر از گورستان
و آدرسی که خیلی ساده است
سنگنوشته های قطعه و ردیف و شماره
ریشه و ساقه و شاخه
 
چه کسی میداند
در آستانه ی بهار سال دیگر
سنگ قبرم را
خواهرم 
به گلدانی بنفشه 
مزین نکرده باشد
و زمزمه هایی که میشنوم :
او نمیخواست و گرنه میتوانست
حسرت ِ
ساعتی که دوباره کوک شده است 
و دردی که مداوا شده است
 

اولین دیدگاه را شما بگذارید ادبیات ، عاشقانه هایم ،

  

من گلی دیدم در قفس گل فروشی
گنجشکی در کتاب فارسی دبستان 
 
باغچه ی خانه ی پدرم 
از جشن گل سرخ تهی بود
خرده نان ها
سهم مورچه گان باغچه بود
درخت ،سبزی ،باغ ،پرنده متری چند؟
به پدرم گفتم حیف این باغچه نیست؟
اسفند است
باید درختی بکاریم 
:ترس از جریمه!
همین شمشاد کافی ست
 
بوی شب بوها
صبح
در قفس عطر فروشی بود
 
به گمانم فردا
گل های کاغذی معطر
در گلدانهای کاغذی
هدیه ی عشق های  کاغذی باشد
 

اولین دیدگاه را شما بگذارید عاشقانه هایم ،

  


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ

فال حافظ