میبینم کشتی به ساحل نشسته
با گامهای لحظه ها در مسیری که زندگیست
نمیتوانم گفت:
دریک قدمیست یا در افقی ست دور
من و لحظه ی احتضار
کشتی و ترک لنگرگاه
شب تیره ی برفی
غم به زانوی سکوت گرفته ی عشقی
فردا که خورشید بدمد
عشق آواز میخواند
غم آب میشود
من میمانم و تو!
*من دریا و تو ماه و قوانین فیزیک!
عجب بازی ای میشه شب:
جاذبه ی تو و مد من
امواجمو مینشونه به ساحل!
تو بازیگر دو تا نقشی ماه و ساحل!
تو با ماسه هات نوازشم میکنی و
من آغوشمو برات باز میکنم
هم آغوشی دریا و ساحل!
خدایا میخوام مسخ بشم!میخوام دریا بشم!
عناوین یادداشتهای وبلاگ